یا مهدی(عج ا...)
کاش در این رمضان لایق دیدار شوم / سحری با نظر لطف تو بیدار شوم
کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان / تا که هم سفره ی تو لحظه ی افطار شوم
کاش در این رمضان لایق دیدار شوم / سحری با نظر لطف تو بیدار شوم
کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان / تا که هم سفره ی تو لحظه ی افطار شوم
امشب سر مهربان نخلى خم شد،،، در کیسه نان بجاى خرما غم شد.
در کنج خرابه ها زنى شیون کرد ،،، همبازى کودکان کوفه کم شد..
امشب رحمت دوست جاریست، مانند رود، نه! مانند باران، اگر دلتان لرزید، بغضتان ترکید، کسی اینجا محتاج دعاست، اگر یادتان بود باران گرفت دعایی به حال من بیابان کنید.
"التماس دعا"
یه چیزی میگم بگو باشه
یه ماچ میدی دلم واشه!!...
بوسه یعنی لذت دلدادگی / لذت از شب لذت از دیوانگی
بوسه آغازی برای ما شدن / لحظه ای با دلبری تنها شدن
بوسه آتش می زند بر جسم و جان / بوسه یعنی عشق من با من بمان . . .
کجا میری نظر یادت رفت؟؟؟
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اونی کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی وقته تو زمستون غم نشسته روی برگا
می سوزونه قلب و گاهی زهر تلخ بعضی حرفا
خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه
هوسش وقتی تموم شد بگه پیشت نمی مونه
خیلی سخته اون کسی که گفت واسه چشمات می میره
بره و سراغ اونو دیگه از نگات نگیره....
نظر یادت نره......
چندیست غربه ای مرا می پاید
عاشق شده بر دو چشم مستم شاید
امروز دلم حقیقتی را فهمید
دیوانه ز دیوانه خوشش می آید
نظر یادتون نره......
کی دگر عشق تو از کانون دل بیرون رود
آنقدر سنگ تو بر دل میزنم تا خون شود
در ازدحام کوچه های دلتنگی، کشان کشان قدم برمیدارم. گام های خسته و تاول زده ام بی هدف به سوی ناامیدی می روند.
او همین جاست، اینجا در کنارم، آنقدر نزدیک که نفس گرمش صورتم را نوازش می دهد. چقدر سخت است با او بودن اما غریب، تنهاتر از همیشه....
دراین تلاطم دلواپسی ها تنها مونس شبهای تارم اشکهای لرزان بر گونه هایم است. کاش او هق هق شبانه ام را می فهمید. کاش او دعاهای ملتمسانه ام را درک می کرد. انگار تمام گوشها کر شده اند و تمام دلها سنگ....
یاد سوال سهراب باز فکرم را مغشوش کرد:
" خانه ی دوست کجاست؟؟؟"
دلم می خواهد پاسخ دهم:
در همین نزدیکی ست
در کنار من و تو
در صفای دلمان
آن همان قلب و صدای دل توست...
اما انگار ندای ناخواسته ای در درونم نجوا می کند :
"خانه ی دوست دیریست، ویران شده است!!!...."
نویسنده: نرگس راد
نازنینم:
با گام های محروم از اراده قدم به سرزمین محبت می گذارم برای بودن، برای زیستن و برای با تو بودن.
شانه های افتاده و خسته ام را بگیر تا از برکت وجودت ندای بودن سر دهد.آن هنگام که با کوله باری از عشق و بقچه ای از محبت به سویت آیم و تو با تمام غرورت شیشه احساس مرا به زمین بزنی ........
آنروز روز مرگ من است . روز پژمردن غنچه های عاطفه ام، روز تازیانه خوردن رویاهای صادقانه ام ، به زنجیر کشیدن سروده های عاشقانه ام و به قول سهراب: "آنروز روز مرگ احساس من است".
وقتی با اسب سفید و آذین بسته خیالم در شهر رویاهای محالم حرکت می کنم تو را می بینم که با آبپاشی از مهر گل پژمرده وجودم را آبیاری می کنی، مروادیدهای اشکم را از ساحل عطشناک چشمانم با دستان پر عطوفتت می چینی!!!....
اسب سفید امیدم ! آهسته تر قدم بردار تا صدای نغمه های عاشقانه اش را که آرام در گوشم زمزمه می کند بشنوم. اما انگار ازدحام خوش خیالی هایم اسب را سرکش می کند و افسارش از دستم رها می شود و مرا از گلستان زیبای خیالم بیرون می آورد و در زندان تاریک حقایق به زنجیر می کشد . افسوس.....
نویسنده: نرگس راد
آیا تو نیز درد سری چند می خری
یعنی دلی ز دست هنرمند می خری
قلبی پر از غرور ز مردی بهانه گیر
آن را که بی بهانه شکستند می خری
بنشین و عاقلانه بیندیش خوب من
دیوانه ای رها شده از بند می خری
یک لحظه آفتابی و یه لحظه ابر محض
آمیزه ای ز اشک و شکر خند می خری
وقتی که لحظه های من آبستن غمند
اخم مرا به قیمت لبخند می خری؟؟؟!!!!!!!