در ازدحام کوچه های دلتنگی
در ازدحام کوچه های دلتنگی، کشان کشان قدم برمیدارم. گام های خسته و تاول زده ام بی هدف به سوی ناامیدی می روند.
او همین جاست، اینجا در کنارم، آنقدر نزدیک که نفس گرمش صورتم را نوازش می دهد. چقدر سخت است با او بودن اما غریب، تنهاتر از همیشه....
دراین تلاطم دلواپسی ها تنها مونس شبهای تارم اشکهای لرزان بر گونه هایم است. کاش او هق هق شبانه ام را می فهمید. کاش او دعاهای ملتمسانه ام را درک می کرد. انگار تمام گوشها کر شده اند و تمام دلها سنگ....
یاد سوال سهراب باز فکرم را مغشوش کرد:
" خانه ی دوست کجاست؟؟؟"
دلم می خواهد پاسخ دهم:
در همین نزدیکی ست
در کنار من و تو
در صفای دلمان
آن همان قلب و صدای دل توست...
اما انگار ندای ناخواسته ای در درونم نجوا می کند :
"خانه ی دوست دیریست، ویران شده است!!!...."
نویسنده: نرگس راد