سفارش تبلیغ
صبا ویژن

منتظر عاشق

صفحه خانگی پارسی یار درباره

در ازدحام کوچه های دلتنگی

در ازدحام کوچه های دلتنگی، کشان کشان قدم برمیدارم. گام های خسته و تاول زده ام بی هدف به سوی ناامیدی می روند.

او همین جاست، اینجا در کنارم، آنقدر نزدیک که نفس گرمش صورتم را نوازش می دهد. چقدر سخت است با او بودن اما غریب، تنهاتر از همیشه....

دراین تلاطم دلواپسی ها تنها مونس شبهای تارم اشکهای لرزان بر گونه هایم است. کاش او هق هق شبانه ام را می فهمید. کاش او دعاهای ملتمسانه ام را درک می کرد. انگار تمام گوشها کر شده اند و تمام دلها سنگ....

یاد سوال سهراب باز فکرم را مغشوش کرد:

" خانه ی دوست کجاست؟؟؟"

دلم می خواهد پاسخ دهم:

در همین نزدیکی ست

در کنار من و تو

در صفای دلمان

آن همان قلب و صدای دل توست...

اما انگار ندای ناخواسته ای در درونم نجوا می کند :

"خانه ی دوست دیریست، ویران شده است!!!...."

نویسنده: نرگس راد


با گام های محروم از اراده

نازنینم:                        

با گام های محروم از اراده قدم به سرزمین محبت می گذارم برای بودن، برای زیستن و برای با تو بودن.

شانه های افتاده و خسته ام را بگیر تا از برکت وجودت ندای بودن سر دهد.آن هنگام که با کوله باری از عشق و بقچه ای از محبت به سویت آیم و تو با تمام غرورت شیشه احساس مرا به زمین بزنی ........

آنروز روز مرگ من است . روز پژمردن غنچه های عاطفه ام، روز تازیانه خوردن رویاهای صادقانه ام ، به زنجیر کشیدن سروده های عاشقانه ام و به قول سهراب: "آنروز روز مرگ احساس من است".

وقتی با اسب سفید و آذین بسته خیالم در شهر رویاهای محالم حرکت می کنم تو را می بینم که با آبپاشی از مهر گل پژمرده وجودم را آبیاری می کنی، مروادیدهای اشکم را از ساحل عطشناک چشمانم با دستان پر عطوفتت می چینی!!!....

اسب سفید امیدم ! آهسته تر قدم بردار تا صدای نغمه های عاشقانه اش را که آرام در گوشم زمزمه می کند بشنوم. اما انگار ازدحام خوش خیالی هایم اسب را سرکش می کند و افسارش از دستم رها می شود و مرا از گلستان زیبای خیالم بیرون می آورد و در زندان تاریک حقایق به زنجیر می کشد . افسوس.....

نویسنده: نرگس راد