عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
یعنی آن شیوه دیرینه فهماندن منظور به هم
به تبسم، به تکلم ، به دلآرایی تو
به صبوری به خموشی به شکیبایی تو
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
به نفسهای تو در سایه سنگین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی دیدار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
یک نفر سبز چنان سبز که از سر سبزیش
می شود پل زد از احساس خدا تا دل خویش
ای خواب گران سنگ سبک بار شده
بر سر روح من افتاده و آواره شده
در من انگار کسی در پی دیدار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
می شود یه شبه پی برد به دلدادگیش
ای بی رنگ تر از آیینه یک لحظه بایست
راستی این شبحه هر شبه تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو و آیینه اینقدر یکی است
حتم دارم که تویی آن شبحه آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
خوب من آن شبحه شاد شبانگاه تویی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!